مسیر سعادت

مسیر سعادت

دارد زمان آمدنت دیر می شود / دارد جوان سینه زنت پیر می شود
مسیر سعادت

مسیر سعادت

دارد زمان آمدنت دیر می شود / دارد جوان سینه زنت پیر می شود

یادی کنیم از امام و شهدا آن مردان بی ادعا

http://s4.picofile.com/file/7836857197/pelak2.jpgآری، این سرای جاودانی نیست و فناشدنی است. آنچه باقی می ماند سرای دیگر است. به فکر سرای دیگر باید بود. اینجا منزل موقت است. منزل حقیقی جای دیگر است. لحظه ای در مرگ تفکر کنید. از مرگ هیچ فراری نیست و شربتی است که همه آن را می چشند. شهید علی صادقی قمی
 همیشه مرتب و آراسته می گشت، اما دنبال خرید نبود. تا جایی که خواهرها به او اعتراض می کردند: چرا چیزی برای خودت نمی خری؟ طاهره جواب می داد: پس اینها که دارم، چیه؟ می گفتند: آخر پول هایت را چکار میکنی دختر! و طاهره می خندید و از جواب طفره می رفت.بعدها فهمیدیم پول هایش را، خرج دوستان و همکلاسی هایی می کند که اوضاع زندگی شان چندان رو به راه نبود. برایشان لوازم التحریر می خرید. کیف و کفش و حتی خوراکی زنگ تفریح. گاهی وقت ها، حتی به خانواده هایشان هم کمک می کرد.این ها را دیر فهمیدیم. وقتی در برگزاری مراسم شهادتش، دوستانش دسته دسته می آمدند و با جان و دل، کمکمان می کردند و می گفتند: هرچه قدر کمک کنیم، عوض خوبی های طاهره نمی شود.
شهیده طاهره هاشمی    

 این راهى که من رفته ام راه حسین (ع)است که من انتخاب کرده ام جزالله هدفى نیست و اگر در راه الله دست و پایم را جدا کنند برنمى گردم. شهید نوروزعلی کریمی هویه
شب عملیات خیبر بود. داشتیم بچه ها را برای رفتن به خط آماده می کردیم. حاجی هم دور بچه ها می گشت و پا به پای ما کار می کرد.درگیری شروع شده بود. آتش عراقی ها روی منطقه بود. هر چی می گفتیم «حاجی! شما برگردین عقب یا حداقل برین توی سنگراز شناسایی آمده بود. منطقه مثل موم توی دستش بود. با رگ و خون حسش می کرد. دل می بست و بعد می شناختش. اصلاً به خاطر همین بود که حتی وقتی بین بچه ها نبود، از پشت بی سیم جوری هدایتشان می کرد که انگار هست. انگار داشت آن جا را می دید. عشق حاجی به زمین ها بود که لوشان می داد، لخت و عور می شدند جلو حاجی.
دفترچه ی یادداشتش را باز می کرد. هرچی از شناسایی به ش می رسید، توی دفترچه اش می نوشت، ریز به ریز. حالا داشت برای بقیه هم می گفت. این کار شب تا صبحش بود. صبح هم که ساعت چهار، هنوز آفتاب نزده، می رفتیم شناسایی تا نه شب. از نه شب به بعد تازه جلساتش شروع می شد. بعضی وقت ها صدای بچه ها در می آمد. همه که مثل حاجی این قدر مقاوم نبودند.
شهید همت

این را بدانید که فقط ولایت فقیه می توان ایران و جهان را از گودال بزرگ منجلاب فساد و تباهی بیرون بکشد و به سوی جامعه اسلامی هدایت کند. شهید مجید تاجیک
از خستگی هر کس طرفی ولو بود. ازخط برگشته بودند ومنتظر برگه های مرخصی حسن وسط آسایشگاه با صدای بلند گفت « برادرا ! فرمان ده عملیات جنوب اومده ، می خواد صحبت کنه . همه تو محوطه جمع شید ! » به هم می گفتند «این همونیه که بیدارمون کرد. پس کو فرمان ده عملیات جنوب ؟ » بعد از حرف هاش ، بچه ها قید مرخصی رفت را زدند و شدند نیروی احتیاط.
شهید حسن باقری
 این پیام و سفارش را با صدای بلند به گوش منافقان و دشمنان خدا برسانید و بگویید: ای ابرقدرتها! ای مستکبران! و ای منافقان ضد دین! این ملت دیگر زیر بار ذلت شما نمی رود. مرگ و نابودی شما نزدیک است. شهید پرویز حیدری

برا سرکشی بچه ها به سنگرها سر میزد.داشتیم صبحونه می خوردیم.می دونستم چند روز است که چیزی نخورده.اونقدر ضعیف شده بود که وقتی کنار سنگر ایستاد ، پاهاش می لرزید.بهش گفتم: حاجی جون ! بیا یه چیزی بخور

نگام کرد و گفت: خدا رزق دنیا رو روی من بسته،من دیگه از دنیا سهم غذا ندارم.این رو گفت و از سنگر رفت بیرون.ساعتی نگذشته بود که خبر شهادتش رو شنیدم...
خاطره ای از زندگی شهید محمد ابراهیم همت

این انقلاب را که نتیجه انقلاب در وجود تک تک ایرانیان است پاس دارید و از آن غافل نباشید. شهید مجید پورکرمان
درس ترمودینامیک ما با یک استاد سخت گیر بود. آخر ترم نمره ش از امتحان شد هفده و نیم و از جزوه چهار . همان جزوه را بعدا چاپ کردند. در مقدمه اش نوشته بود «این کتاب در حقیقت جزوه ی مصطفی چمران است در درس ترمودینامیک.»
خاطره ای از زندگی شهید مصطفی چمران


منبع:

تقویم شمیم یار 92



نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد